بانوی نقاش ۶۴ ساله هرمزی که آوازه هنرش از جزیره کوچک زندگیاش فراتر رفته
در چندسال اخیر که جنوب کشور نسبت به گذشته مقصد پرطرفدارتری برای سفر شده، جزیره هرمز پای ثابت برنامههای گردشگری است. اگر گذارتان به این جزیره کوچک افتاده باشد، محال است از «خالهکنیز» چیزی نشنیده و چندساعتی را در اتاق کوچک پر از نقاشیاش نگذرانیده باشید. اگر هم هنوز فرصت دیدار با جزیره دست نداده است، احتمالا در خبرها و از زبان مسافران جنوب آوازه خاله به گوشتان رسیده باشد. خاله کنیز ۶۴ ساله نقاش خودآموختهای است که برای گذران زندگی، نقاشی میکشد و آوازه هنرش آنقدر همهجا پیچیده که گردشگرهای زیادی به شوق دیدن او پا به جزیره میگذارند و گالریهایی هم در تهران از تابلوهای او برپا شده است.
از کی شروع کردید به نقاشی کشیدن؟
من سواد ندارم، نمیدانم چه سالی بود، اما از وقتی یادم میآید کار میکردم؛ گلدوزی، زریبافی، کار با صدف، خیاطی. بعد با دکتر «نادعلیان» [هنرمندی که در زمینه هنرهای محیطی شناخته شدهاست] آشنا شدم. بهش گفتم تو به همه زنهای جزیره نقاشی کشیدن یاد دادی، چرا به من یاد نمیدهی؟ میگفت باید از ذهن خودت بکشی. اصلا نقاشی بلد نبودم ولی لازم داشتم پول دربیاورم. شروع کردم به نقاشی کشیدن. دکتر نادعلیان تابلوهای بقیه را میفروخت اما مال من را نمیبرد. یکبار شنیدم که به یک نفر گفت چشمهای نقاشیهای کنیز خراب است. به رویش نیاوردم ولی سعی کردم چشمها را خوب بکشم و امیدوار به خدا بودم .کمکم نقاشیهایم طرفدار پیدا کرد. خیلی گردشگر آمد به جزیره و معروف شدم.
شما بیشتر از آدمها نقاشی میکنید، اینها چه کسانی هستند؟
اینها آدمها و قصههای توی ذهنم هستند. سواد ندارم که ماجراهای زندگیام را بنویسم، برای همین نقاشیشان را میکشم. بعدش احساس راحتی و خوشحالی میکنم. من زندگی سختی داشتم. هفت، هشتسالگی شوهر گرفتم. نمیدانستم یک زن دیگر دارد. خیلی بچه بودم و بیشتر بازی میکردم. وقتی بزرگ شدم و عقلم رسید، جدا شدم. ۱۶ سالگی دوباره شوهر گرفتم. این یکی هم میخواست زن دوم بگیرد. هفت تا بچه داشتیم. من قبول نمیکردم ولی زور او از من بیشتر بود. وقتی ازدواج کرد، ازش طلاق گرفتم. بچههایم را هم با خودم آوردم و شروع کردم به کار کردن؛ خیاطی، صدف فروختن، ماهی فروختن، هر کاری که بگویی. یک ثانیه هم بیکار نبودم. هرکی میآمد خواستگاری، ردش میکردم. دیگر نمیخواستم شوهر کنم اما یک نفر خیلی اصرار کرد و گفت برای خودت و بچههایت خانه میگیرم و خرجیتان را میدهم. نمیتوانستم هم بیرون کار کنم و هم مراقب بچهها باشم. قبول کردم اما او هم یک زن دیگر داشت و زنش نگذاشت به ما خرجی بدهد. دوباره شروع کردم به کار کردن. حالا با شوهر سومم زندگی میکنم. مریض است و من خرج خانه را میدهم.
حالا که مشهور هستید، زندگیتان چه شکلی شده است؟
مردم خیلی از من حمایت میکنند. قبل از این مریضی زیاد میآمدند اینجا و نقاشیهایم را میخریدند. چندبار با تابلوهایم توی تهران نمایشگاه زدند و یک مجسمه هم از من ساختهاند ولی برای من زندگی همانطوری است. همان کنیزی هستم که بودم. حالا البته چون کاروکاسبی خوابیده و مسافر نمیآید، کمتر نقاشی میکشم ولی کارهای دیگری انجام میدهم. نوههایم میآیند پیشم، بهشان زریبافی یاد میدهم و با هم شلواربندری درست میکنیم. بعضیوقتها هم به طرحهای من نگاه میکنند و چیزهایی میکشند.
خالهکنیز هنرمند را چه چیزی خوشحال میکند؟
وقتی این مریضی برود، بچههایم خوب باشند و یک کارگاه برای خودم داشتهباشم تا چندنفر کنارم کار کنند.
نویسنده : الهه توانا| روزنامه نگار