این زن ها فرشته اند
بانوان امدادگر در حوادث با نگاه خواهرانه به یکدیگر یاری میرسانند.
فرض کن یک روز بهاری است. بار و بنه را بستهای و میخواهی راهی سفر شوی. ماشین را سرویس کردهای، ساکها را هم بستهای و به رسم همیشه صدقه سفر را کنار گذاشتهای.
خودت و خانوادهات را به خدا میسپاری و راهی جاده میشوی. عوارضی را رد میکنی و سفر شروع میشود. کنار و گوشه جاده پر است از تابلوهای «احتیاط کنید!». مدام در دلت این جمله را تکرار میکنی که باید مراقب جان خانوادهات باشی. تو مراقبی اما ناگهان خودرو جلو از شانه جاده بیرون میزند و به تپهای میخورد و چپ میشود. سریع میایستی. میخواهی کمک کنی اما دست زنی از شیشه ماشین بیرون زده است. تردید داری جلو بروی یا نه! از اطراف میگویند بگویید خانمی جلو بیاید و روی تن این خانم را بپوشاند. زنان اطراف صحنه تصادف تحمل دیدن آن را ندارند. ناگهان زنی که میگویند امدادگر است از میان جمعیت جلو میآید، نبض زن مصدوم را میگیرد و چادر روی تن او میکشد. با خودت میگویی: چه خوب شد که اینجا زنی امدادگر است.
این بار فرض کن در خانه نشستهای. کتاب یا گوشی یا کنترل تلویزیون را در دست گرفتهای که ناگهان همهجا با هم میلرزد. تو در میان آشوب و فریاد و فرار، یاد آن جمله مادربزرگ میافتی که همیشه میگفت لباس کافی به تن داشته باشید بهویژه شبها که اگر زلزله شد و خواستند شما را از زیر آوار دربیاورند برهنه نباشید. خدابیامرز فکرش را نمیکرد زنان هم کمکم جرئت کنند و امدادگر شوند. در میان فریاد و فرار، فقط در دلت دعا میکنی اگر اتفاقی افتاد، یکی از زیر آوار بیرونت بیاورد که به قول مادربزرگ خدابیامرز، آبروریزی نباشد.
این بار فرض کن که در طبقه چهارم خانه نشستهای یا ایستادهای یا مشغول آشپزی هستی، ناگهان صداهایی میشنوی. یک نفر محکم در آپارتمان را میزند و میگوید طبقه دوم آتش گرفته است. تا خودت را به آسانسور میرسانی، برق قطع شده است. راهپلهها هم بسته است. ناچار به واحد خودت برمیگردی و لب پنجره خودنمایی میکنی تا آتشنشانها بدانند یکی هم در این طبقه هست. ترس در سراسر وجودت نشسته است. یک نفر با بالابر مقابل پنجره میآید. لبه شیشهای کلاهش را بالا میدهد و دستش را دراز میکند تا دست تو را بگیرد و از بیم نجاتت دهد. او یک زن آتشنشان است. دستش را که گرفتی، همان لحظه در آغوش او هایهای گریه میکنی. با خودت میگویی چه خوب است که او یک زن است.
همه این گمانهها، حادثههایی هستند که اگر خودت آنها را تجربه نکرده باشی، دیگرانی هستند که آنها را تجربه کرده باشند و زنان امدادگری هستند که این لحظهها را بسیار دیدهاند، لحظههایی از ترس و از ناامیدی که یک امدادگر به فریاد آنها رسیده است و آنجایی که این امدادگر یک زن بوده، نفسی راحت و عمیق بردل نشانده است. وقتی امدادگر یکی از جنس خودت است، در آن لحظه که هیچ چیز را نمیتوان پیشبینی کرد، میتوانی نفسی راحت بکشی و راحت به او اعتماد کنی، اعتمادی از جنس نیازها، بایدها و ارزشهای زنانهای که نهتنها زنان بلکه مردان هم آن را قبول دارند و میپسندند.