خراسان/ داستان کودکدر رودخانهی اعماق جنگل، تمساح خودخواه بزرگی زندگی میکرد. او اجازه نمیداد هیچکدام از جانوران جنگل به رودخانه...
داستان کودکانه
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رودخانه، درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش...
روزی و روزگاری، در جنگلی پر از درختهای سوزنی، چهار بچه خرگوش همراه مادرشان در حفره ای شنی زیر ریشه...
روزی روزگاری خانوم اردکه روی تخم هاش نشسته بود و استراحت می کرد که احساس کرد از تخم ها صدایی...
گوشبل خواب بود که صدایی به گوشش خورد: «پاشو الاغ تنبلِ بی کارِ خوشخواب!» چشمهایش را باز کرد و فوری...
یکی بود، یکی نبود، بزی بود که بهش میگفتن بز زنگوله پا. این بز ۳ تا بچه داشت شنگول، منگول،...